جدول جو
جدول جو

معنی کوتاه ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

کوتاه ساختن
(تَ)
کم کردن درازی چیزی. (فرهنگ فارسی معین) :
زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه
که در عرض شکایاتم حکایت گشت طولانی.
وحشی (از فرهنگ فارسی معین).
تمریط، کوتاه ساختن آستین جامه را چندانکه همچو چادر گردد. (منتهی الارب) ، مختصرکردن، قطع کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کوتاه ساختن
کم کردن درازی چیزی: زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه که در عرض شکایاتم حکایت گشت طولانی، مختصر کردن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گَ تَ)
کوتاه کردن.
- کوتاه داشتن دست از امری، تصرفی در آن نداشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و لشکر از رعیت کوتاه دارند. (تاریخ بیهقی).
جز آن نیست بیدار کو دست و دل را
از این دیو کوتاه و بیزار دارد.
ناصرخسرو.
دست از اقطاع من کوتاه دار
تا نباشد هیچ کس را با تو کار.
عطار.
- ، از تصرف و تجاوز بازداشتن: دست لشکریان از رعایا چه در ولایت خود و چه در ولایت بیگانه و دشمن کوتاه دارید. (تاریخ بیهقی).
چراغ یقینم فرا راه دار
ز بد کردنم دست کوتاه دار.
سعدی (بوستان).
و رجوع به کوتاه کردن شود
لغت نامه دهخدا
کم کردن درازی چیزی: زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه که در عرض شکایاتم حکایت گشت طولانی، مختصر کردن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتاب ساختن
تصویر کتاب ساختن
تالیف کردن تصنیف کردن: (واجب دیدم این کتاب بنا شریف او ساختن) (راحه الصدور)
فرهنگ لغت هوشیار